۱۳۹۱-۰۹-۱۵

داستان سیندرلا و زیبای خفته

جیگروو مدت‌ها بود که من به این فکر می‌کردم بالاخره من یه روزی باید واسه تو تپل مامان کتابهای کلاسیک مثل سیندرلا و زیبای خفته رو بخونم. اما راستش دو چیز من رو کمی‌ نگران میکرد، اول اینکه هر دوی این کتاب حکایت دختر بی‌ ماردی هست که زیر دست نامادری بزرگ میشوند و زندگی‌ سرشار از تحقیر دارن. و من مطمئن نبودام چه جوری می‌خوام مفهوم "بی‌ مادری" و "نامادری" رو واسه ذهن کاوشگر و کنجکاو تو توضیح بدم. نکته دیگه کاراکتر‌ها پرنسس ماب بودند.
این بود تا دیروز تو مدرستون نمایشگاه کتاب بود و ما همینطوری داشتیم گشت میزدیم که من دو تا کتاب بزرگ با نقاشی‌ جذاب و خاص دیدم. با دقت که نگاه کردم دیدم بله کتاب سیندرل و سفید برفی هست با روایت مدرن و نقاشی  بسی جالب و بچه گانه کلی‌ حل کردم و خریدمش.
تا رسیدیم خونه تو خانوم کتاب خون من خواستی‌ واست بخونمشون. کلی‌ خوشت اومد و لذت بردی.
چند نکته
*تو این کتاب آدمای بد جنس خال رو دماغشون دارند که واسه تو خیلی‌ جالب بود و کلی‌ واست سوال بود که "چرا خال اینجاست"
*آخرش ازم پرسیدی سیندرلا مامان نداره، من کمی‌ جا خوردم که چرا می‌پرسی‌، چون جائی‌ تو کتاب اشاره نکرده بود که مامان داره یا نداره. بد با خودم فکر کردم شاید تو مدرسه واستون این کتاب رو خونده باشند

۱۳۹۱-۰۹-۰۸

انجل خواب

عزیز دل‌
۳ ساله ایی و مامانی‌ سرش شلوغ... همه حرفاش رو تو دلش بهت می‌زنه و کمتر میرسه بنویسه. سعی‌ می‌کنم دوباره شروع به نوشتن کنم هرچند پراکنده. بذار کمی‌ از دیروز برات بگم، وقت خواب بود و کلی‌ کلافه و خسته بودی من داشتم دنبال یه راهی‌ میگشتم که تا جیش و مسواکت تموم شه به گریه نیفتی واسه همین جلو آینه که بودیم بهت گفتم ببین الان خوابت میاد و انجل* خواب رو سرت نشسته تو گفتی‌ کوجست مامانی‌ من گفتم تو نمیبینیش من فقط میبینمش. اصلا ایده خوبی‌ نبود چون تو به محض شنیدن این حرف تو دل کوچیکت یه وحشتی افتاد که نگو و شروع به گریه کردی که آنجل نمی‌خوای بره خونشون. من همه تلاشم رو کردم که حماقتم رو جبران کنم که بعد از نیم ساعت با دیدن چن تا کلیپ از خودت آروم گرفتی‌.
*از اونجایی که با کلمه "فرشته" خیلی‌ راحت نیستی‌ و فوری یاد مامان فرشته میفتی من مجبورم بگم انجل. حتا به خاله فرشته باید بگم خاله "ف ف"