۱۳۸۹-۰۱-۳۰

غریبی


دخمل گلی‌ من و شما امروز رفتیم بیمارستان دیدن ایلیا - یاشار پسر هاله و کیارش که پریروز به دنیا اومد. ما با هم رفتیم ناهار خریدیم بعد هم گٔل و بادکنک گرفتیم و راهی‌ بیمارستان شدیم. بیمارستان ابوت مینیاپولیس. وقتی‌ که رسیدیم تو اتاق تو خواب خواب بودی وقتی‌ که بیدار شدی اول زدی زیر گریه بعدش هم با بغض اومدی تو بغل من. فکر کنم چون دیگه کمی‌ بزرگ شدی و موقعیت تشخیص میدی، متوجه شدی که هیچی‌ اشنا نیست واسه همین گریه کردی. در هر حال بعدش اخلاقت خوب شد مثل همیشه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر