امروز من داشتم واسه هاله که تازه فارغ شده آشپزی میکردم. ته چین مرغ با آش بلغور میپختم. بعد زنگ زدم به خونشون که آدرس رو بپرسم آخه یادم رفته بود. داشتم با کیارش حرف میزدم که فسقل دستم رو گاز میگرفت من یه دفعه جوانه دندون رو حس کردم و کلی شادمانی به پا کردم در جا پشت تلفن.
پی نوشت ۱: حالا با داشتن این کوچیک خانوم آشپزی هم یه کار شاق شده، پیاز داغ گرفتن و زرشک سرخ کردن شده مشکلترین کار دنیا....
پی نوشت۲: فکر کنم اشتباه کردم از دیروز تا حالا هر چی لثههای آوا رو چک میکنم بنظرام اون تجه دندون رو دیگه حس نمیکنم..
پی نوشت ۳: خیلی هم حدسم درست بود شما دندون دار شدید.اونم چه دندون دون دونی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر